روانشناسی

۱۰ آزمایش روانشناسی عجیب و غریب

۱٫ آزمایش بوبو دول (۱۹۶۱، ۱۹۶۳)

در اوایل دهه ۱۹۶۰، آلبرت باندورا روانشناس دانشگاه استنفورد تلاش کرد تا نشان دهد که رفتار انسان را می توان از طریق مشاهده پاداش و تنبیه آموخت. او سپس زیر مجموعه ای از کودکان را ساخت که یک مدل رفتاری پرخاشگرانه را تماشا می کردند. یک بزرگ سال به شدت اسباب بازی را به مدت ده دقیقه کتک می زد و به طور کلامی آزار می داد. باندورا با هشدار دریافت که از میان کودکان دودوزن که شاهد این نمایش بودند، در بسیاری از موارد این رفتار تقلید شده است. هنگامی که بزرگ سال با عروسک بوبو در اتاق تنها ماند، کودکانی که در معرض خشونت قرار گرفته بودند، به طور کلامی و فیزیکی نسبت به عروسک پرخاشگر شدند و با شدتی که مسلما دیدن آن در کودکان کم سن و سال ترسناک است، به آن حمله کردند. در سال ۱۹۶۳ بندورا آزمایش دیگری از عروسک بوبو انجام داد که نتایج مشابهی را به همراه داشت. با این حال، تحقیقات روانشناسی از آن زمان به دلایل اخلاقی مورد توجه قرار گرفت، زیرا افراد آن اساسا آموزش دیده بودند تا با عواقب طولانی مدت احتمالی و نه رشد سالم کودکی به شدت برخورد کنند.

۲٫ موج سوم (۱۹۶۷)

“چگونه اجازه داده شد هولوکاست اتفاق بیفتد؟” این یکی از سوالات داغ تاریخ است. و هنگامی که ران جونز، معلم دبیرستان کابرلی پالو آلتو، در سال ۱۹۶۷ در تلاش بود تا به دانش‌آموزان سال دوم خود پاسخ دهد، تصمیم گرفت در عوض به آنها نشان دهد. جونز در اولین روز آزمایش اجتماعی خود جوی اقتدارگرایانه در کلاس خود ایجاد کرد و خود را به عنوان نوعی رهبر عالی به سبک جنگ جهانی دوم معرفی کرد. اما با گذشت هفته، فاشیسم یک نفره جونز به باشگاهی در سراسر مدرسه تبدیل شد. دانش آموزان با نشان های خود آمدند و سلامی شبیه به نازی ها را پذیرفتند. به آنها آموزش داده شد که قاطعانه از دستورات جونز اطاعت کنند و تا حد زیادی ضد دموکراتیک شوند، حتی به یکدیگر «اطلاع دهند». ایدئولوژی جدید جونز “موج سوم” نام گرفت و مانند آتش گسترش یافت. در روز چهارم، معلم نگران بود که جنبشی که به راه انداخته بود از کنترل خارج شود. او آزمایش را متوقف کرد. در روز پنجم، او به دانشجویان گفت که آنها احساس برتری مشابهی با احساس برتری مردم آلمان در رژیم نازی داشتند. خوشبختانه هیچ عواقبی نداشت.

۳٫ آزمون پزشکی UCLA Schizophrenia (۱۹۸۳ – ۱۹۹۴)

آزمایش پزشکی اسکیزوفرنی UCLA یکی دیگر از مطالعات روانشناسی مشهور است. از سال ۱۹۸۳ روانشناس کیت اچ. نوچرلین و روان پزشک مایکل گیتلین از مرکز پزشکی UCLA مطالعه ای بحث برانگیز را در مورد فرایندهای ذهنی اسکیزوفرنی آغاز کردند.

به طور خاص، آن ها به دنبال راه هایی بودند که مبتلایان به اختلال روانی در آن ها عود می کنند. آن ها سعی می کردند دریابند که آیا پیش بینی کننده ای از روان پریشی وجود دارد یا خیر.

آن ها برای دستیابی به این هدف، از گروهی متشکل از صدها نفر که در این برنامه شرکت داشتند، داروی خود را مصرف کردند. چنین دارویی بدون عوارض جانبی ناخوشایند آن نیست.

این تحقیق ممکن است یافته های مهمی در مورد این وضعیت داشته باشد. با این حال، این آزمایش به دلیل عدم محافظت کافی از بیماران در صورت بازگشت علائم اسکیزوفرنی مورد انتقاد قرار گرفته است؛ و همچنین به وضوح نقطه ای را که بیماران باید دوباره در آن درمان شوند، تعیین نکرده است.

علاوه بر این، این اتفاق در سال ۱۹۹۱ زمانی که “آنتونیو لامادرید” یکی از شرکت کنندگان سابق این برنامه با وجود اینکه در مورد حالت خودکشی خود و ظاهرا تحت نظر محققان بود، با پریدن از ۹ طبقه به بالا خود را کشت، عواقب غم انگیزی داشت.

۴٫ مطالعه هیولا (۱۹۳۹)

آزمایش گفتار درمانی دکتر وندل جانسون، روانشناس، که توسط معاصرانش “مطالعه هیولا” نامگذاری شده بود، در ابتدا مخفی نگه داشته شد تا به شهرت حرفه ای وی آسیب برساند. اکنون یکی از آزمایش های معروف است. جانسون دانشگاه آیووا، دانشجوی فارغ التحصیل مری تودور را برای انجام آزمایش در سال ۱۹۳۹ برای پایان نامه کارشناسی ارشد خود فراخواند، در حالی که خود جانسون سرپرستی می کرد. بیست و دو کودک یتیم، که ده نفر از آنها مشکل لکنت داشتند، در دو گروه قرار گرفتند که هر کدام شامل ترکیبی از افراد با و بدون اختلال گفتاری بود. به یکی از دو گروه بازخورد مثبت و دلگرم کننده در مورد ارتباط کلامی آنها داده شد، در حالی که گروه دیگر به دلیل مشکلات گفتاری (گاهی اوقات ناموجود) کاملاً تحقیر شد. یافته ها ثبت شد. این مطالعه شش ماهه تأثیر زیادی بر روی افراد انسانی داشت. حتی بر کسانی که قبلاً مشکلی در صحبت کردن نداشتند تأثیر گذاشت و باعث ناامنی و گوشه‌گیری شد. در سال ۲۰۰۷، نیم دوجین از سوژه‌های قبلی، بابت آنچه متحمل شده‌اند، از سوی ایالت آیووا بهای هنگفتی را دریافت کردند، و مدعیان «اسکارهای روانی و عاطفی مادام‌العمر» را گزارش کردند.

۵٫ دیوید ریمر (۱۹۶۷ – ۱۹۷۷)

زندگی دیوید ریمرز کانادایی به خاطر استاد دانشگاه جانز هاپکینز و یکی از این مطالعات مشهور روانشناسی به شدت تغییر کرد. پس از اینکه یک عمل ختنه ناقص ریمر را در شش ماهگی با آسیب دستگاه تناسلی تغییر شکل دهنده ترک کرد، والدینش او را نزد جان پول بردند. پول استاد روانشناسی پزشکی و اطفال بود که از نظریه بی طرفی جنسیتی حمایت می کرد.او استدلال کرد که هویت جنسیتی در درجه اول از سنین پایین به صورت اجتماعی آموخته می شود.در سال ۱۹۶۷ ریمر درمان را آغاز کرد که او را به Brenda. تبدیل می کرد. او به درمان برای از بین بردن تغییر جنسیت ادامه می داد، اما آزمایش در حال انجام باعث افسردگی شدید در او شده بود؛ یک عامل اساسی که در خودکشی او در سال ۲۰۰۴ نقش داشت.

نوشته های مشابه

همچنین ببینید
بستن
دکمه بازگشت به بالا